سلام،
غزلی از حافظ را که آقای شجریان در کنسرت سوییس و در دستگاه ماهور اجرا کرده و شما آن را در آلبوم سرو چمان شنیده اید تقدیم میکنم:
خوش است خلوت اگر یار، یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حاجت که حال آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمیرود ما را
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد **
** این بیت در آواز اجرا نشده است.
دیروز متوجه شدم که غ جزو حروف صرفا عربی نیست و از دیرباز در زبان فارسی جایگاه ویژهای داشته تا جایی که ظاهرا قبل از امتزاج زبان فارسی با عربی، ما ع نداشتهایم ولی غ داشتهایم. بنابر این برخی کلمات را باید با غ نوشت. مثل غو که پرندهای زیباست و ما آن را قو مینویسیم.
راستی اگر اینگونه باشد ( که هست) نوشتن بعضی کلمات چقدر سخت میشود!
سلام،
بیتردید نام جواد آذر در میان مردم، کمتر از نام بسیاری از مشاهیر ادب فارسی آشناست. و شاید از این جهت در حق او ظلم شده باشد. برای یادآوری نام ایشان امروز یکی از اشعار زیبایش را که استاد شجریان با چیرهدستی در دستگاه ماهور در کنسرت سوییس اجرا و سپس در قالب آلبوم سروچمان عرضه کرده، تقدیم میکنم.
هردمی چون نی از دل نالان شکوهها دارم
روی دل هر شب تا سحرگاهان با خدا دارم
هر نفس آهی است از دل خونین
لحظههای عمر بیسامان میرود سنگین
اشک خونآلودهام دامان میکند رنگین
به سکوت سرد زمان، به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی، نه کسی را درد زمان
بهار مردمیها دی شد، زمان مهربانی طی شد
آه از این دم سردیها خدایا
نه امیدی در دل من که گشاید مشکل من
نه فروغ روی مهی که فروزد محفل من
نه همزبان دردآگاهی که نالهای خورد با آهی
داد از این بیدردیها خدایا
نه صفایی ز دمسازی به جام می
که گرد غم ز دل شوید
که بگویم راز پنهان، که چه دردی دارم بر جان
وای از این بی همرازی خدایا
وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراره از دل آذر بر شد و خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد
چنگی عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد
دل نهم ز بیشکیبی
با فسون خودفریبی
چه فسون نافرجامی
به امید بیانجامی
وای از این افسونسازی خدایا