سلام،
امروز گفتار لطیفی از
گوبینو آلخاندو کاریدو که آقای احمدرضا روانبخش آن را ترجمه کرده است، تقدیم میکنم:
در امان نیستم من
نمیتوانم باشم،
هیچکس نمیتواند باشد.
همه گرداگرد خود را میپایند
هنگامی که سخن میگویند، زمزمه میکنند یا میاندیشند.
همه سر به سویی میگردانند
هرگاه کسی به درون میآید، همه لبخند ساختگی میزنند.
از یکدیگر میپرهیزند و میلرزند.
در این سرزمین،
بر پهنه این خاک،
در این مکان،
جهان امروز
تنابندهای نیست که راحت سر به بالین بتواند نهاد
بیآنکه نخست پنجره را ببندد
بیآنکه پس و پشت قفسهها را بازرسد
بیآنکه دو بار کلید قلبش را بچرخاند
تنابندهای نیست که بیهراس از ناتمام ماندن بشقابش بر سفره تواند نشست
چرا که دور نیست، با نخستین لقمه، کوبه در به صدا درآید
که دو مرد، به طلب رییس خانواده به خانه درآیند
که او را با خود به کوچه کشند
همچنان که کودکان به نگاهی ممنوع در حادثه مینگرند
همچنان که مادر به اقناع آنان میکوشد
که: چیز مهمی نیست، پدر با دوستان خویش انجام کاری فوری را از خانه بیرون رفتهاست.
اما پدر هیچگاه باز نمیگردد.
آخرش برام خیلی دردناک بود ....
اما پدر هیچگاه باز نمی گردد.....
جمله ای که بارها و بارها مادری برای پسر ۳ ساله اش تکرار کرده است ومن شرم کردم که شنونده این داستان تلخ او بودم ....
وقتی عکس هایش را جمع می کردم با خودم گفتم او هیچ وقت بر نمی گردد.
دلم می خواد تا بی نهایت گریه کنم ....
فکر نمی کردم اومدنم اینجا باعث شه بعد از مدتی دوباره گریه کنم .....
شاید دلم برای پدر تنگ شد ... شاید دلم برا پسر ۳ ساله ای تنگ شد که هنوز مفهوم پدر هیچگاه بر نمی گردد را نمی داند ....
-----------
موفق باشی