اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن، جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودهاست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سرو بالا را
شمایلی که در اوصاف حسن و ترکیبش
مجال نطق نباشد زبان گویا را **
که گفت بر رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبیند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به صدق و ارادت خورم که حلوا را **
کسی ملامت وامق کند به نادانی
عزیز من که ندیدهاست روی عذرا را **
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را **
نگفتمت که به یغما دلت رود سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را **
** این ابیات در آواز نیامده است.
بیت "کسی که ملامت وامق کند به نادانی ...." رو هم خوندن استاد در آوازشون